جدول جو
جدول جو

معنی بجان آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بجان آوردن
(مُ)
به تنگ آوردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). عاجز کردن. بستوه آوردن. زله کردن.
لغت نامه دهخدا
بجان آوردن
بتنگ آوردن، کشتن قتل
تصویری از بجان آوردن
تصویر بجان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به جان آوردن
تصویر به جان آوردن
کنایه از به تنگ آوردن، به ستوه آوردن، کسی را از زندگی بیزار ساختن، برای مثال جهان گرچه کارش به جان آورد / نه ممکن که سر در جهان آورد (نظامی۶ - ۱۰۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ دَ)
به ثمر رساندن. ببار رساندن. درختی را بارور ساختن:
نگهبان بود شاه گنج ورا
ببار آورد شاخ رنج ورا.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت کای بختیار
درخت بزرگی تو آری ببار.
فردوسی.
تأثیر عدل او کند این ملک را چنان
کز خار ظلم میوۀ عدل آورد ببار.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بخاک رساندن. پست کردن:
چو مارا بود یار یزدان پاک
سر دشمنان اندر آرم بخاک.
؟
و رجوع به خاک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زنهار خواستن. رجوع به امان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بیرون آوردن. خارج کردن. ظاهر کردن:
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان.
خفاف.
چند بوی چند ندیم الندم
کوش و برون آر دل از غنگ غم.
منجیک.
به گرسیوز بد نهان شاه گفت
که او را برون آورید از نهفت.
فردوسی.
بدو گفت ای زن ترا این که گفت
که آورد رازم برون از نهفت ؟
فردوسی.
مگر با روان یارگردد خرد
کزین مهره بازی برون آورد.
فردوسی.
پس آنگاهی برون آور ز خمّم
چو کف ّ دست موسی در که طور.
منوچهری.
وای بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد از آن ویران قنات.
ناصرخسرو.
فسونگر به گفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
گفت استاد احولی را کاندر آ
رو برون آر از وثاق آن شیشه را.
مولوی.
باری ز سنگ چشمۀ آب آورد برون
باری ز آب چشمه کند سنگ ذره سا.
سعدی.
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریابار.
سعدی.
- از غم برون آوردن، آزاد ساختن از غم. رها کردن از غم:
بر قهر عدوی خود برون آر
مر حجت خویش را ازین غم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(مُنْیْ)
استدلال. دلیل آوردن. حجت آوردن. اقامۀ دلیل کردن:
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش.
سعدی.
همان انگار که تقریر این سخن نکردم و برهان و بیان نیاوردم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به صدا درآوردن. ترنین. (تاج المصادر بیهقی) : ارغا، به بانگ آوردن شتر. (تاج المصادر بیهقی). اطنان،ببانگ آوردن تشت را. (منتهی الارب). انباض، ببانگ آوردن زه کمان. (تاج المصادر بیهقی). انباح، ببانگ آوردن سنگ. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بانگ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
آواکردن. فریاد کردن.
- بانگ آوردن از...، آوا برآوردن از:
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته
منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته.
رودکی.
- به بانگ آوردن، واداشتن به بانگ کردن. به صدا آوردن:
سفال را به تپانچه زدن به بانگ آرید
به بانگ گردد پیدا شکستگی ز درست.
رشیدی سمرقندی.
-
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ بَ)
گل دادن. شکوفه کردن:
کجا روز کشتنش بار آورد
بسالی دو بارش بهار آورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
عذر نابجا عرضه کردن. دست آویز یافتن. با دلایل نابجای شانه خالی کردن از امری: اگر بهانه آرد و آن حدیث قاید منجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 343) ، بهبه الرجل به بهبههً، به به گفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استعمال کردن. (ناظم الاطباء: بکار) :
وزین در نیز شاپور خردمند
بکار آورد با او نکته ای چند.
نظامی.
، بلاهت. (آنندراج). و رجوع به بکامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ کَ دَ)
تلف کردن. خسارت دیدن. تباه کردن:
خاکپای خاک بیزان بوده ام تا گنج زر
کرده ام سود ار بهین عمری زیان آورده ام.
خاقانی.
بچین زلف تو چشمم ز راه دریابار
ببوی سود سفر کرد و بس زیان آورد.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
- بزیان آوردن، تلف کردن. تباه کردن. فاسد و خراب کردن. در هم ریختن: تا در آن شهر غله و دیگر اسباب خریدندی و به زیان آوردندی به آب و آتش و در چاه ها ریختن. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 57). می گفت عمر عزیز بزیان آوردم. (کلیله و دمنه). گفت ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلس ها را به عربده برهم شورند و بزیان آرند. (چهارمقالۀ نظامی). گفت فرامرز را ندیدم ندانم چگونه است اما بهرام منافق است و اندیشه می کنم کار بزیان آرد. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ)
انجام دادن. گزاردن. امتثال. به فعل آوردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). اجرا کردن:
همی چرخ رازیر پا آورم
به هر رزم مردی بجا آورم.
فردوسی.
چو عهدی با کسی کردی بجا آر
که ایمانست عهد از دست مگذار.
ناصرخسرو.
اگر این چند حق بجا آری
رخت در خانه خدا آری.
اوحدی.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد.
حافظ.
غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست
وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد.
صائب.
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ ضَ)
به موقع بردن. به مکان نقل کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بجان آمدن
تصویر بجان آمدن
بستوه آمدن بتنگ آمدن بیزار شدن از زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران آوردن
تصویر باران آوردن
ایجاد باران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهار آوردن
تصویر بهار آوردن
شکوفه کردن، گل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه آوردن
تصویر بهانه آوردن
سرپیچی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان آوردن
تصویر برهان آوردن
استدلال، دلیل آوردن، اقامه دلیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
کاری را انجام دادن و دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن (عبادت مراسم احترام و غیره)، شناختن: شما را بجا نمیاورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
((~. وَ دَ))
انجام دادن، بازشناختن، دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیاد آوردن
تصویر بیاد آوردن
تداعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بجا آوردن
تصویر بجا آوردن
اقامه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلیل آوردن، استدلال کردن، حجت آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد